دلنوشته غمگین امیر علی ۲۱ ساله از بوشهر کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
دلنوشته غمگین امیر علی ۲۱ ساله از بوشهر
دوسال پیش عاشق دختری شدم از همه نظر عالی بود،البته به وسیله پسر خالم باهاش دوس بودم،با پسر خالم بود و من چون پسر خالما میشناختم گفتم بذار ک دختر بیارم طرف خودم ک خراب نشه
من خیلی ساده دل هستم همه بخاطر این ساده بودنم سرزنشم میکنن ولی چه میشه کرد،باهاش دوس شدم تا یه مدتی دوست بودن با پسرا بیاد دستش و بیخیال این کارا بشه ک ۴ ماه از باهم بودنمون نگذشته بود ک فهمیدم سخت عاشقم شده دیگه منم علاقه کمی ک بهش داشتم بهش گفتم رفته رفته حسم بیشتر شد و بیشتر دوسش داشتم ،بخاطر اینکه با پسرخالم بود گاهی دعوایی میکردیم ولی جدی نبود
دوستای خیلی هرزه ای داشت و هر وقت بهش پیشنهاد میدادم ک دوستاشا عوض کنه قانعم میکرد ولی من همشونا میشناختم ک چه هرزه هایی بودن،ولی این دختر خیلی خوب و پاک بود ولی همین دوستاش از راه به درش کردن میدونم ک دلیلم بیخوده و اگر نمیخواست اینطور نمیشد.
گذشت و گذشت حدود یک سالی از اشناییمون میگذشت،یه روزی ک کنکور داشت خیلی حالش بد شده بود و فرداش ک شنبه بود قرار بود اصن بیرون نیاد تا حالش بهتر بشه
اون روز من با دوستم رفتم بیرون ک خرید کنیم یه پارکی وسط شهر بود ک دلم یهو خواست بریم اونجا،دوستم اصرار کرد که ن از اینجا نریم ولی فایده نداشت وقتی ک از راه پارک رسیدیم وسط پارک صحنه ای ک دیده بودم باورم نمیشد اون بود با یه بچه قرتی ک ابروهاشم مث دخترا برداشته بود..
به زور و کمک دوستم راه میرفتم تا اینکه رسیدم بهشون با لرزشی ک توی دست و پام بود وایسادم تو روی دختر و نگاهش کردم
دوستم دستما ول کرد راهمو عوض کردم و حالم بهم خورد و خوردم زمین
پسره ک نمیدونم کجا رفت ولی اون بی وفا حتی نیومد بگه حالت چطوره و راهشا کشید و رفت
وقتی مادرشا اورد مغازه خواهرم و گفت ک فامیلاشون بوده با کلی قسم باورم شد اما اعتمادم و خودم خورد شده بودیم
گذشت و یک سال دیگه این رابطه لعنتیا ادامه دادم من حتی نتونستم بهش کوچکترین دروغی بگم و به دختر دیگه ای نگاه کنم اما اون دروغایی نبود ک نگفته باشه و دورو بازیایی نبود ک نکرده باشه
بالاخره تلگرامشا هک کردم به ترفندی و دیدم شماره پسرا و تو چه گروهایی هست بازم لرزه افتاد تو جونم
اخه خدا چرا من اخه من چیکار کردم تا صبح بیدار بودم و وقتی بیدار شد همه چیز گفتم و به جونم قسم خورد اشتباه میکنه و دیگه دروغ نمیگه
یه دو هفته ای واقعا خوب بودیم باهم و خوب شده بود و این فکر یک هفته پیش اومد توی ذهنم ک توی همین خوشی تنهاش بذارم ک تلافی همه کاراش بشه
اره من تونستم تونستم بی خبر همه خطما خاموش کنم د دیگه طرفش نرم تا عذابی بزرگ دامنشا بگیره،
ولی از خدا سوالم اینه اخه چطور چطور این همه کار در مقابل خوبی هام کرد..
زهراجان هیچ وقت ازت نمیگذرم هیچ وقت…?
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.