دلنوشته افشین (سرباز شدم ، نامزد کرد) با کیفیت بالا
سلام من افشین هستم ۲۳سالمه
نمیدونم از ڪجا شروع ڪنم و چی بگم ،ولے باید از یڪ جاے شروع ڪنم …
بیڪار بودم نه ڪار خاصی ، نه عشقی ، نه مشڪلی ، دیپلم هم گرفته بودم خلاصه بیڪار بی آر بودم ، ی دخترے بود ڪ هیچڪسم نبود ولے همه ڪسم شد ، با اینڪه علاقه زیادے بهش نداشتم از طریق ی فامیل بهش پیشنهاد دادم اونم از رو بچگے قبول ڪرد سه سال از منه بچه بچه تر بود ولے هردو اولین رابطمون بود .موبایل نداشت با موبایل مامانش زنگ میزد ،یڪ ماه گذشتـــ….
عشقمون شوخے شوخے جدے شد، ڪارمون به جاے رسید ڪ شب روز در ارتباط بودیم ،(البته اون تڪ مینداخت من زنگ میزدم) زد به سرم برم سربازے…
بهش گفتم میخوام برم سربازے . گفت برو خیالت تخت منتظرت میمونم منم با همه ی مخالفت های خانواده رفتم ، حتے هیچوقت هم فراموش نمیڪنم ڪ موقع رفتن نشستم داخل اتوبوس،راننده آهنگ آه منه از عبدلمالڪی رو گذاشت ک حالمو جورے گرفت ک الان هم فراموشش نڪردم ،
بگزریمـــ
یواشڪی گوشیمو بردم باهام و چند بار هم گرفتنش و اضافه خدمت هم تا دلتون بخواد خوردم . پیام میدایم ، حرف میزدیم ، حرفاے عاشقانه ، دوست دارم هاے ک همیشه میگفتیم به هم ، خیلی واقعا همدیگه رو دوس داشتیم .بخدا نصفه شبا هم سر پست فقطو فقط بهش فکر میکردم چنتا رفیق همخدمتی بامرام داشتم ڪ همه در جریان بودن منتظر بودن ڪ بعد از خدمت بیان عروسے .ما واقعا عاشق بودیم خیــــــــلے دیوونه وار واسه هم میمردیم .همیشه میگفت هیچکسو تو دنیا باهات عوض نمیڪنم
راست گفت هیچڪسو تو دنیا باهام عوض نکرد ….
یڪ ماه مونده بود ڪ خدمتم تموم بشه پسر عمم زنگ زد ،صداش گرفته بود به زور حرف میزد بهش گیر دادم گفتم اگه نگے چے شده جم میڪنم میام خونه ،
گفت چیز خاصے نیست
نامزدی کرد ، رفتـــ
دنیام ریخت بهم خیلے سعی ڪردم به رو خودم نیارم خودمو محکم بگیرم ،ولی نشد یعنی بخدا نمیشد ،خاطرات، حرفاش ،قولاش، خنده هاش ، دستاش، جلو چشمام بود
همه چی ریخته بود بهم ، سریع ی مرخصے سه روزه گرفتم اومدم خونه بهش اس دادم گفتم فلان ساعت بیا سر جاے همیشگے
فکر نمیڪردم بیاد ،ولی اومد
دستاشو گرفتم زد زیر گریه گفت به زور شوهرم دادن
دروغ میگفتـــ بخدا
گفتم پس حلقتو پس بده بخدا تا آخر دنیا پشتتم ،در اولین فرصت میام خواستگاریت
میدونید چے گفت؟؟؟
گفت آخه نامزدمو چند درصدے دوس دارم
گفتم دمت گرم بامعرفت خدافظ
برگشتم سر خدمت
دوستام همه فهمیده بودن ،زورم میومد ڪ اون همه تعریف ڪ من ازش ڪرده بودم بعد به رفیقام بگم چییییییی؟
خیـــــلے فڪ ڪردم ،،، بچه سوسول نیستم ولے تصمیم گرفتم ڪ خودمو بڪشم
اما ے همخدمتی داشتم ڪ میدونست ڪ دیوونم هر لحظه ممڪنه کاری بڪنم همه چیز واسه رفتن فراهم شده بود که
ڪه از راه رسید و نزاشت
یڪ هفته آخر اومدم پایان دوره با اینکه من ۵۷روز اضافه خدمت بخاطر ، موبایل سر خدمت ، پلیر ، البته چند بارے خوابیدن سر پست، تو پرونده داشتم ولی فرماندمون هیچ کدومشون رو ثبت نڪرده بود و اومدم خونه ، پارتے داشتم
اون واقعا هیچڪسو تو دنیا باهام عوض نکرد
بجز یڪ نفر. شوهرش
با اینڪه چند سال گذشته و بچه هم داره ولے نمیدونم چرا بهش فڪر میکنم ؟ نمیدونم چرا نامه های عاشقانشو هنوز دارم؟نمیدونم چرا تمام هدیه هاشو دارم؟به نظرم هنوز دوسش دارم
هر چے ڪه شد ،هر ڪی که بود ، ولے من بخشیدمش
به نظرم عشق بدترین مجازاته خدا واسه بندگانشه ، عشق از داعش تکفیرے بے رحم تره
زهرا نامرد نبود شاید مشڪل از من بود ڪ اینجورے شد
دوستان ببخشید چشمتونو درد آوردم ،ما بچه روستایی ها حرفمونو رڪ میزنیم
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.