دلنوشته تاثیر برانگیز مریم از شیراز با کیفیت بالا
? مریمم از شیراز
قبلا هم یه پست گذاشتم
شکست عشقی یکیازمزیتاییکهدارهاینهکهادمو کامل میکنه
وقتی شکست میخوری واقعادلت نمیخواد باکسیحرف بزنی تویاین سکوت به خیلیچیزا فکرمیکنی، همین فکرکردنا باعث میشه به خیلی نتیجه ها برسیو همیننتیجه هاپخته ترت میکنه
هردقیقهمنتظر بودم خبر تصادفییا یه اتفاق بدی ازشبهم برسه، خیلی بیقرار بودم خیلی یواشکیگریه میکردم هرروزشاندازهییکسالمیگذشت انگار اصلا زمان وایسادهبود
وقتی بعداز دوماه بیخبری که وحشتناک ترین روزای زندگیم بودن از طریق فامیل فهمیدم حالش خوبه و مشکلی نداره،حدس زدم زن عموم یه چیزایی بهش گفته یه حرفایی زده بهش،ولی آخه هرچی فکرمیکنم هیچ توجیهی پیدانمیشه که یه دفعه بدون هیچ حرفی همهچیتموم شه
یه دوست ازم خواست ببخشمش ..میخام ببخشمش اماواقعا نمیتونم، حق نداشت با من بازی کنه،من اسباب بازی نبودم یه آدم بودم نفهمید؟،مننرفتم دنبالش که الانحداقل بگم تقصیرخودم بوده، حتیبهشگفتم مناصلا با تو جور در نمیام،ولی اوناصراراشآخرشمیشد همین؟۴سال و خورده ای هرروز بهم میگفت عاطیه من زندگیمننمیدونی چقد میخامت هرروز میگفت واسه بهم رسیدنمون لحظه شماری میکنه حتی اسم بچه موندرآیندهرو هم انتخاب کرده بود خوشم که خدا شاهد همهچی بوده و یه روزیم تلافی میکنه...۲۰و۲۱ سالگی میتونن از بهترین سالای زندگی ادم باشن ولی من این دوسالو با قرص و خواب و تنهایی گذروندم،بی هدف بودم، فقط میخواستم روزا شب شن و شبا هیچوقت تموم نشن،از روشنی بدم میومد بس گریه کردم همیشه پرده اتاقمو میکشیدم تا تاریک باشه قید همه دوستامو زده بودم از هیچ جاخبر نداشتم گوشیمو شکسته بودمفقط یه اسپیکر کوچیک داشتم که همیشه آهنگای غمگین گوش میکردماخلاقم بد
چقد خانوادمو عذاب دادم این مدت،مامانم میومد بالا سرم مینشست گریه میکرد التماسم میکرد از زندان خودم بیام بیرون واینقددیگهعذابشونندمولی نمیتونستم،زن عموم همه ش زنگ میزد به مامانم یه چیزایی میگفت که مامانم به من بگه که به قول خودش دلم بیشتر بسوزه اما مامانم نمیگفت،گذشت تااینکه یه شب از بیرون صدای اذان شنیدم، بغضم ترکیدخیلی گریه کردم،رفتم بعده دوسال نماز خوندمو خودموکلی سرزنش کردم و عهدکردم با خدا که همه چیو عوض کنم دیگه بیشترازین باعث عذاب خانوادم نشم و از خودم کلا یه آدم دیگه بسازم و کسی بشم که یه سریاحسرت داشتنمو بکشن،۲روزبعدش( بعداز ۲سال و خورده ای) از خونه زدم بیرون و مستقیم رفتم مرکز مشاوره پیش یه مشاور و تمام زندگیمو براش گفتم و با کمک مشاورم و تلاش زیادو خدا تمام زندگیمو عوض کردم،تمام قرصای اعصاب و آرام بخشمو ریختم تودسشویی..با تمام وابستگی که به قرصا داشتم از همون روز بابدبختی دیگه اسمشونمنیاوردم هرچندبهشوناعتیادداشتموبعداز ترکشوناعصابمو بدترکرد اما تحمل کردمخلاصه تصمیمگرفتم به توصیه مشاورم گوشبدم ودرسمو ادامهبدم وهمینکارمکردمو خوندمو بعدازدوسال کنکور،خداکمکم کردو پزشکی قبول شدم
و شدم تنها دختر فامیل که پزشکی میخونه..مامان بابای عزیزمو زندگیمو خودموبردم بالا،باعث تعجب خیلیا شدیم.. ازون روز دیگه زن عموم زنگ نزد تا کنایه بزنه مث همیشه و به توصیه مشاورم که هنوزم هست رفتم باشگاه و حتی اسمم که شناسنامه ای عاطفه بود رو عوض کردم و مریم گذاشتم و عاطفه نامی وجود نداره و کسی ازون روز تا حالا عاطفه صدام نکرده.الانم که۲۷سالمه وسال چهارم پزشکیموتموم کردم و قید ازدواجکردنوزدمواجازه ندادم احساسی برخورد کنم تا یکی دیگه بیاد وبخواد زندگیمو که تازه ساختم بریزه به هم و خدای عشقم شاهده که حتی تو همین فضاهای مجازیم کسیو اجازهندادم بیاد خلوتمرو بزنهبههم!ولی باوجود همه اینها هنوز اثرات ضربه ی روحی که بهم خورد تا حدودی متاسفانه باقی مونده و تنهایی و سکوتم … هنوز ادامه داره امافعلا زندگیمبهتظاهربهاینکههمهچی خوبهمیگذره،خودمخستهم ولی عوضش مامانبابام خیلی خوشحالن،خیلیزیاد.
بگذریم به هر حال امیدوارم با دختری که الان دوساله عقدشه دیگه کاری که با من کردو نکنه!
امیدوارم همه ی عاشقای واقعی بتوننحداقل به خاطر اطرافیاشون خودشونو از تو پیله ی تنهایی شون و از مردابی که با شکست، اطرافشون بوجود میاد بکشن بیرون وپخته تر و کامل تر از قبل ادامه بدن بخدا قسم هرچقدرم همه چی خراب شده باشه بازم میشه از نو شروع کردمنتجربهکردماینو من دارم خودمو با زور میکِشم فشاردرسخوندن هستفشار گذشته و یاد عشققموحسرتبیفایدهیروزاییکهگذشت با همه ی تلخیاشم هست!بهجونمامانمخیلی واقعادارم تحمل میکنم.
بازم ممنونم که حوصله کردین و برای خوندن حرفام وقت گذاشتین.هم از شما هم از ادمین کانال ? @Nakamanir
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.