دلنوشته عاشقانه علیرضا ۲۴ ساله از چابهار با لینک مستقیم
?سلام امیدوارم همتون خوب وخوش باشین منم علیرضاهستم ۲۴سالمه ازشهرستان چابهار ..سال اول دبیرستان بودم ک عاشق یه دختر کوچولو شدم اون موقع بچه بود ولی خیلی دوسش داشتم بعد یک سال با داییش ک دوست صمیمیم بود حرف زدم اونم بهم گفت که هنوز بچه هست منم بهش گفتم نمیخوام الان بهش بگم براش صب میکنم تا هرچقد باشه بهش گفتم تو فقط مواظب باش اگه قراره کسی واس خواستگاری بیاد بهم بگو چون میخوام خودم زودتر بیام خلاصه دیگه فقط فکرو ذکرم فقط فک کردن بهش بود ک دیگه چقد صب کنم از همون موقع قسم خوردم ک باهیچ دختری رابطه نداشته باشم تا اینکه چهار سال گذشت من دبیرستانمو تموم کرده بودم وترم اول دانشگام بود که دیگه نتونستم طاغت بیارم ب یکی از آشناهام که باهاش دوس بود خواستم که بهش بگه ببینم جوابش چیه ولی این چن مدت بدون اونکه اون بدونه دوسش دارم ب خونه شون با داییش رفت وآمد داشتم میدیدمش تا اینکه اون بهش میگه ک علیرضا بهت علاقه داره و میخواد بیاد خواستگاریت چونکه باهم دیگه راحت بودن اونم میگه ک منم چن وقته ک دوسش دارم اصن باورم نشد اصن اون روز اینقد خوشحال بودم ک نمیدونستم چیکار کنم وپدر مادرش خیلی باهام خوب بودن و دیگه پدر مادرمو فرستادم واس خواستگاری واناهم فقط شرط گذاشتن ک چیزی نمیخوام چون تک دختر بود باید با اونا زندگی میکردم منم بدون هیچ مکسی گفتم قبوله چن وقتی گذشت دیگه باهم هروز حرف میزدیم یعنی یه دق هم نمیتونستیم بدون هم تحمل کنیم تادوسال همینجوری گذشت ولی بعدش نمیدونم چیشد ک دنیا رو سرم خراب شد دیگه مثه سابق نبود میگفت خسته شدم تو زورم میکنی گیرم میدی ولی ب نظرم فقط دوسش داشتم نمیخواستم هیچ کاری ک اونو ازم دور کنه انجام بده ولی دیگ خسته بود ولی من یه ذره از عشقم کم نشده بوده هرجور میشد راضیش میکردم ولی رابطه مون دیگه خیلی سرد شده بود دیگ گوشی دست نگرفت و دیگه باهام حرف نزد
حیلی درد کشیدم هروز کارم شده بود گریه زاری فک کردن تا اینکه یروز زورش کردم ک باهام حرف بزنه ولی منم اون روز اعصابم خراب بود سرش داد زدم تا اینک دیگ فک کردم همه چی تمومه اونم رفت پی کارش منم دیگ نتونستم طاغت بیارم رفتم چهار ماه ازدوریش داشتم داغون میشدم قرار بود ک مارو از همدیگه جدا کنن چون رابطه مون سرد بود همه دیگ با خبر شدن و از عشقی ک بینمون بود تعجب کردن ولی نتونستم طاغت بیارم ک بدون اون زندگی کنم و اومدم با همه وخودش حرف زدم تآینک بعد مدتی یکم بهتر شد ولی یه چیزی مطمئنم ک دوسم داره ولی دیگه غرورش اجازه نمیده چون بدجور لجبازه منم دیگه خسته شدم چیکار کنم وتنها راهی ک واسم مونده وام ازدواج بگیرم تا واس همیشه کنارش باشم تا دوباره همون عشق اولیمون زنده بشه ….وازهمه شما دوستان تقاضا دارم ک واسم دعا کنین مشکلم زودتر حلشه چون دیگه بخدا بدجود خسته ام هروز اینجوری آرزوی مرگ میکنم میخوام خودمو راحت کنم واس همیشه کنارش باشم ..شرمنده سرتون رو درد دادم التماس دعا دوستان
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.