دلنوشته عاشقانه یلدا ۱۶ ساله از شهر ری کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
?یلداهستم ۱۶ساله
درست اون روز یادم میاد روزی ک پا رو همه قول و قرارام گذاشتم من باخودم عهد بسته بودم هیچ وقت عاشق نشم
دوستامو میدیدم ادمای دورو ورمو میدیدم ک چطور شکست خورده بودن
زمستون پارسال بود بعد از ظهر یه روز برفی داشتم از مدرسه میومدم از سرما تو خودم جمع شده بودم تقریبا سر کوچمون بودم داشتم نگاه اسمون میکردم گلوله های برف رو صورتم هجوم میاوردن عاشق این کار بودم یه دفعه با یه جسم سنگین برخورد کردم ب خودم اومدم یه جفت چشم عسلی توجه منو ب خودش جلب کرد پسره اخم بدی رو پیشیونیش داش نمیدونم چرا با این ک اولین بار بود دیده بودمش اما انگار چندین ساله میشناسمش چشاش برام اشنا بود بهم گفت حواست کجاس جلوتو ببین خانوم
با یه معذرت خواهی از کنارش رد شدم و با دو خودمو رسوندم خونه قلبم تند تند میزد تمام اون روز از فکرش درنیومدم
فردا ک رفتم مدرسه سر کوچمون بود بازم اون تپش قلب لعنتی سرمو انداختم پایینو خواستم از جفتش رد شم ک صدام کرد
دختر خانوم
وایسادم اما برنگشتم
اون روز بهم پیشنهاد دوستی داد قبول نکردم هر روز سر کوچه میموند تا تعطیل شم و دوباره روز از نو روزی از نو فهمیدم عاشقش شدم اونم میگفت دوسم داره خلاصه چن بار با دوستام حرف زده بود ک باهام صحبت کنن بالاخره قبول کردم
روزبه روز بیشتر عاشقش میشدم واقعا دوسش داشتم باهم میرفتیم بیرون قصدش جدی بود ب همه گفته بود نامزدیم عید نوروز بود گفت میره مسافرت اون روز کلی گریه کردم واقعا طاقت ی روز ندیدنشو نداشتم بهم گفت خیلی زود برمیگرده
رفت و من موندمو کلی غم زنگ میزد و کلی صحبت میکردیم احساس میکردم اون روز خدافظی اخرین باریه میبینمش این ترس انداخته بود ب جونم
سه روز از رفتنش گذشته بود اون روز زنگ نزد کلی نگرانش شدم بهش مسیج زدم ولی جواب نداد گوشیشم در دسترس نبود دلهره داشتم اون روز کلی زنگ زدم اما فقط یه جمله میشنیدم دستگاه مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
فرداش با اصرار زیاد مامانم رفتیم خونه خالم عید دیدنی فکرم مشغول بود بازم همون جمله واقعا ترسیده بودم خونه خالم نزدیک خونه خودمون بود تصمیم گرفتم بعد از خونه خالم برم در خونه مهدی ببینم چی شده تا رسیدم در خونه فقط یه چیزی توجهمو جلب کرد یه اعلامیه یه عکس یه نوشته اون عکس عشقم بود اره عکس مهدیم بود یه نوشته زیر عکس جوان ناکام مهدی امیریان دیگه چیزی نفهمیدم نه دروغ بود عشق من نرفته بود زنده بود ???❤️
اون روز ب هر بدبختی بود خودم و رسوندم خونه ب سوال های مامان بابا جواب ندادم رفتم تو اتاقم درو قفل کردم مهم نبود دارم گناه میکنم مهم این بود پیش عشق میرفتم تیغو ورداشتم و با تمام توان کشیدم رو دستم دیگه چیزی نفهمیدم از شانس گوهم زنده موندم نجاتم دادن
فهمیدم دریا عشقمو ازم گرفته خیلی سخت بود از اون روز یه دختر افسرده و شکست خورده شدم همیشه از خدا شکایت میکردم ب خاطر گرفتن عشقم اخه مگه اون چن سالش بود ۱۹سال مگه زیاد بود خدا
الانم فقط دعای هر روزو شبم اینه کاش خدا منو ببره پیش عشقم این دنیا ک بهمون نیومد لاقل اونجا پیش عشقم باشم ب جان پدرم ب مرگ مهدی ک تمام زندگیم بود این داستان واقعی بود تروخدا دعا کنید خلاص شم دعا کنید برم پیشش خیلی دلتنگشم دلتنگ اون چشاش ک الان زیر اون همه خاکه از اون دریای لعنتی هم متنفرمممم اون عشقمو بهم پس نداد البته جنازشوبهم پس داد
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.