دانلود آهنگ جدید

دلنوشته غمگین سجاد ۲۶ ساله از تهران با کیفیت بالا

?سلام من سجاد هستم ۲۶سالمه
از بروجرد نمیدونم از کجاشروع کنم،دانشجوی سال آخر پزشکی بودم ڪ برای تعطیلات واینڪه سرگرم بشم به مسافرت خونه بابا بزرگم دهات رفتم.البته آدم تا عاشق نشه نمیفهمه ڪ عشق چیه قبل از این من همه ڪسای ک دم از عشق میزدن مسخرشون میکردم میگفتم این چیزا فقط میتونه تو قصها وفیلما باشه.داستان از اونجا شروع شد ڪ یه روز پسر داییم برای تفریح گردش منو به صحرا برد حدود ۱ساعت گذشت خسته شدم یه رودخونه خیلی بزرگی اون دور برا بود ک برا استرات نشستم ڪ با ۱دختر ۱۷ساله ای آشنا شدم،ای ڪاش هیچ وقت اونجا نمیرفتم.سر صحبت باهاش باز ڪردم یکم باهم حرفیدیم رفت. چند روز گذشت تا اینکه ساعت ۶غروب بازم من تنهای رفتم بیرون ڪ سرڪله اونم پیدا شد دست خودم نبود انگار سالها بود ڪ میشناختمش خیلی بهش وابسته شده بودم منی ڪ تا دیروز اصلان به این چیزا فکر نمیکردم ولی نه فقط اینو میدونستم ڪ بدون اون نمیتونم زنده بمونم،طوری شده بود ڪ اگه یه روز همو نمیدیدیم دغ میکردیم.بهم میگفت خدا جون دمت گرم ڪ بهترین هدیه دنیارو بهم دادی انگار خوشبخت ترین آدمای دنیابودیم.اصلان نفهمیدم ڪ چطور تابستون گذشته میخوا برگردم سر درس کلاس.شایدباورتون نشه این۳ماه همش خونه بابابزرگم موندم.خلاصه جونم براتون بگه ب اجبار بابام دوستام برگشتم خونه خودمون واسه درسام.ولی من انگار تکه ای از وجودم جا گذاشته بودم.چندماه گذشت ترم آخر بودم ڪ باید مدرک میگرفتم میرفتم سر ڪار.ب همه چیز فکر میکردم غیر درس.دوری اونو نمیتونستم تحمل کنم دس خودم نبود حدود ۴سال گذشت وضع زندگیم اونطوری نبود ک برم خواستگاریش.درس نصف نیمه رها کردم یه کار پیدا ڪردم ڪ بتونم روپای خودم وایسم.ڪ بعد یه مدت یطورای علاقش سرد شده بود بهش زنگ میزدم میپیچوند من نمیخواستم باور کنم ک اون آره میخواد دلبکنه خودمو توجیح میکردم با بهونه های مختلف،تا اینکه سوم محرم بود ب اجبار رفتم دیدنش ڪ شد قرار اول آخرم بعد اون دیگه هر ڪاریش کردم نیومد نگو اصلان براش مهم نبودم???نمیخواستم باورکنم خودمو گول میزدم علکی دلخوش.تا اینکه ۲۸صفر بود تو فامیل ما رسمه یه امام زاده نزدیک خونشون بود هرسال دسته جمعی میریم اونجا که اونم میومدهرچی بهش زنگ زدم اصلان جوابمو نداد گفتم شاید گوشیش گرفته باشن،شایدم اتفاقی افتاده باشه چندروز شب روز بهش زنگ میزدم بی فایده بود.رفتم جلو خونشون از دور هی منتظرش میموندم تا اینکه بهم پی ام داد گفت دیگه هیچ وقت بهش زنگ نزنم ??.انگار دنیا روسرم خراب شده بود میخواستم خودکشی کنم ڪ خودکشی مال آدمای ضعیفه،خیلی داغون شدم شب روزم یکی شده بود شبا تاصب بیدار،روزابا قرص میخوابیدم.افسردگی گرفتم.تنها شدم منی ڪ دخترای فامیل برام میموردن هم کلاسیام آرزوی بامن بودن داشتن شده بودم یه آدم آس پاس.???بخاطر اون بی همه چیز درس زندگیمو از دس دادم از همه دل بریدم حالاب زندگی امیدی ندارم توروخدا هرکی اینو میخونه ازته دل برام دعا کنه خیلی داغونم.چیزی دیگه تا محرم امسال نمونده نزدیکه بشه یه سال بحق امام حسین خیراز جونیش نبینه نابود بشه آهم بگیردش.الان آمار گرفتم مجرده فکر کردم ڪسی داره فقط میخوا بدونم ڪ چرا رفت هیچ وقت نفهمیدم خدا لعنتش ڪنه بابام اینا هرکاری میکنن ازدواج کنم اصلان انگیزه ای ندارم همه بهم تعنه میزنن گیج شدم سردرگمم خداجون به دادم برس…………….شرمنده ڪ انقد صحبت کردم،باتشکراز کانال خوبتون ادمین عزیز? بهترینهارو برای همگی آرزو مندم