دانلود آهنگ جدید

دانلود آهنگ جدید ایرانی با کیفیت 320 و 128 MP3 و پخش آنلاین

امام حسین (ع) : بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳
 

دلنوشته غمگین و عاشقانه ساناز از تهران با لینک مستقیم

دلنوشته غمگین و عاشقانه ساناز از تهران با لینک مستقیم

ساناز هستم
۱۲ سال پیش پسر عمومم با کلی اظهار عشق در حالی که من ۱۵ سالم بود وبا هیچ پسری نه دوست بود نه هم کلام تو فامیل معروف به این بودم که باپسر جماعت هم کلام نمیشدم خلاصه بعد کلی اظهار عشق وسرسختی من وخواستگارای تراز بالا بعد دوسال منو راضی کرد طوری که داستان عشقش به من شهره خاص وعام شده بود همه میدونستن کسی نبود که نفرسته خواستگاریم وما جواب رد ندیم من تک دختر بودم وخانوادم سختگیر خلاصه بعد کلی داستان راضی شدم خلاصه نامزد کردیم وضع مالی خانواده من خوب بودواونا خیلی خوب نبود واون دیپلم بود ومن دانشگاه قبول شدم خلاصه بعد ازیک سال ونیم ازدواج کردیم دوران نامزدی فوق العاده ای بود عین ملکه ها باهام رفتار میکرد۳ ماه بعد عروسیمون حامله شدم در حالی که ۱۹ سال داشتم بچم به دنیا اومد من دانشجو بودم وبچه نمیخواستم ولی اون انگار کل ونیا رو بهش داده باشن زندگیمون خوب بود سخت نبود از لحاظ مالی کم کم وضعمون خوب شد خونه خریدیم بعد یه سال خانواده منم کمکمون میکردن طوری شد که کمکش کردم ادم موفقی بشه ولی رفتارش عوض شد سرد شد وکتک کاری میکرد سر هیچ ولی من به خانوادم نمیگفتم چون عارم میومد دیگه باهام خوب رفتار نمیکرد منی که همه دنیام اون بود به جدایی تهدیدش میکردم تا خوب بشه رفتارش به خودش بیاد تا یه روز داداشم اومد گفت با کسی بوده این دیدتش دنیا رو سرم خراب شد خلاصه قهر کردم با کلی التماس وقول وقرار منو برگردوند ولی بدتر شد که بهتر نشد خلاصه ناخواسته بچه دومم حامله شدم با التماس اون نگهش داشتم ولی میدیدم سرش مدام تو گوشیه رفتارای مشکوک و….بعد کلی فهمیدم با یه دختره دوسته که ۱۳ سال از دختره بزرگ.تر بود البته از منم ۸ سال بزرگتر بود ونمیدونید چه بلاهایی سرم اورد برا اون دختره دوتا دندونم رو شکوند چند بارمیخواست خفم کنه جلو چشم بچه هامطوری شد که افسردگی گرفتم بچه هام عصبی شدن واسترسی ومنم دیگه نمیتونستم تحمل کنم ومنم زنگ زدم دختره رو تهدید کردم چون میدونستم چجور ادمایی هستن ومیدونم رابطش اصلا باهاش خوب نیست وبعد کلی تهدید دختره الان ۲ ماهه باهاش حرف نمیرنه اون کل زندگیمونو به پای اون دختر ریخت ۴ ساله کارو زندگیش بهم ریخته براش چه کارا که نکرد در حالی که من از بی توجهی عشقم له له میزدم گریه میکردم منو نمیدید اصلا هیچی براش کم نزاشتم طوری که همه میگفتن این چی داره انقده تو هواشو داری اون ۴ ساله با اون دختر بود ولی ۴ ساله ما رو ندیده همش در حال پیام دادن بود یا پیش اون بودیک بار مارو مسافرت خرید یا عروسی نبرده همه میگن چرا با هم نیستید عاشقای قدیمی با اینکه دختره مجرد بود یک ماه پیش گفت باهاش رابطه داشته ولی داغونم کرد نابودم کرد من موندمو دوتا بچه میگه برو میخوام تنها باشم من عاشق اونم با اینکه اصلا ادمای خوش نامی نیستن میگه من میخوامش با اینکه میدونه دختره هم زمان با این دوست پسر داشته به دختره گفته بود سانازمنو دوس نداره اصلا باهام رابطه نداره وبا هم زندگی نمیکنیم در حالی که همیشه به خاطر اینکه هیچی براش کم نزاشتم تشکر میکرد وبه خاطر اون دختر حق حزانت وطلاق رو بهم داد وگفت بهت پول میدم فقط برو وبزار من به عشقم برسم حالا میخوام ترکش کنم اون لیاقت عشق واقعی منو نداشت عشق من از تک تک سلولای بدنم بلند میشد هرنفسم باعشق اون بود بدجور داغونم کرد ولی اون لایق یه ادمی که فقط اونو خواست وهمه سختی تحمل کرد برای اون رو نداشت حالا که وضعش خوب شد رفت با دیگری اون دختر فقط برا پولش باهاشه اگه اون موقع که هیچی نداشت اومد سراغش هم همینجوری میخواستش هرگز .ولی اون کور وکره نمیفهمه منم اجازه میدم بره به عشقش برسه چون خودم عاشق بودم خیلی تلاش کردم که زندگیم خوب شه ولی تلاش به نفره جواب نمیده روزی رو میبینم که برمیگرده به پام میفته ولی من ردش میکنم دیگه نمیتونم بخوامش نمیخوام خودمو عذاب بدم همه جور بدی در حق عشقش ودختر عموش کرددر حالی که منم میتونستم همچین کاری بکنم ولی نکردم وهنوز هستن کسایی که منو میخوان ومیگن ولی من دست رد به سینشون میزنم چون از عشق متنفر شدم شب و روز کارم گریست یا خوردن قرص اعصاب یا تحمل تیکای عصبی وگوش دادن اهنگ غمگین زمین گرده وخدایی اون بالاهاست که میبینه از همه خواهش میکنم اگه با یکی هستید تا باهاش هستید وفادار بمونید اگه روز نخواستیدش منطقی بهش بگید خیانت بدترین نوع بی وفاییه خدا خودش تقاص دل شکسته رو میگیره یه خورده برا خودتون ورابطتون ارزش قایل شید برام دعا کنید ادمای اینجوری دیگه سر راهم نیان ومنو دو پسرم اونو هرگز نبینیم واروم زندگی کنیم وموفق بشیم وروزی اونو ببینم که حصرت یک بار دیدنمونو بخوره ومن پیرامو دوتا مرد بار بیارم نه نامرد عشقم بدونم میرم که تو اروم باشی وخوشحال فقط بدونم باهام بد کردی بد…..

دلنوشته طاهره ۲۵ ساله از نیشابور کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸

دلنوشته طاهره 25 ساله از نیشابور کیفیت 320 و 128

?دختری هستم ۲۵ساله
تو سن۱۷سالگی پسر خالم خاستگاریم اومد و به واسطه بزرگترها ازدواج سر گرفت بی اونکه همو خوب بشناسیم محرم هم شدیم

ماه های اول خوب بود به بعد میدیدم همسرم مخفیانه تلفنی صحبت میکنه و به بعد ها فهمیدم با دختری در ارتباطه همسرم محل کارش تهران بود و من شهرستان بودم هر زمان که میامد شهرستان حای هنون چند روز هم مدام تلفنش زنگ میخورد،تا اینکه ی شب نصف شب دیدم گوشیم زنگ خرد شماره همسرم بود اما صدای اون دختر بود که بهم میکف پاتو از زندگیمون بکش کنار دنیا رو سرم آوار شد بهش گفتم اما زیرش زد تا اینکه اینقدر این قضیه بزرگ شد که خانوادم و فامیلا بگوششون رسید و راهی دادگاه شدیم چندین مرتبه بهش فرصت دادم اونم قبول کرد اما ترس از دختره تمام وجودشو گرفته بود اخه دختر خیلی بی آبرو بود و همین باعث شده بود اون خیلی بترسه که مبادا بیاد شهرستان ابرو منو اینجا ببره خلاصه هی من فرصت میدادم اما میدیدم هیچ فرقی نکرده همون ارتباطش هنو هست و دیگه خسته شده بودم تصمیم گرفتم از تمام مهرم بگذرم و پامو از زندگی اونو دختر بکشم کنار همینکارم کردم با اونکه هردومون از جدا شدن رازی نبودیم خلاصه جدا شدیم و من موندم ی دنیا نگاه مردم.اونم رفت دنبال زندگیش گرچه خانوادش عاقش کردن بعد۲ماه خبر بهم رسید که باهمون دختر ازداوج کرده ناراحت نشدم فقط آهی کشیدم و گفتم کاش قبل از اینکه وارد زندگی من میشد بهم میرسیدن نه اینکه اینده منو تباه کرد و نفرینی پشت سرش گذاشت دخترخالم که خواهرش بود میگف زندگیش همیشه دعواس و ی زندگی داره که گریت میگیرع و اینکه تو چشماش ی پشیمونی بزرگی هست منم گفتم چوبی بود که خودش به خودش زد خلاصه تو این سالها من دانشگاه رفتم و کارشناسی مدیریتم گرفتم و کنارش کارشناسی پرستاریم هم گرفتم و خدا روشاکرم که تنهام نزاشت و ی شغل شریفی بهم داد که دعا خیر بیماران پشت سرم هست از زندگیم رازیم و همین قدر میدونم که برا خودشو خانوادش بد نبودم و الاااان داره افسوس میخوره که چرا اینقد راحت برا ی دختر زندگیمون بهم زد و من هم فقط خدا روشکر میکنم که ی خانواده مهربون دارم و تو درسم موفقم کرد که بتونم سرمو بالا بگیرم و فقط ای کاش بخاطر چیزاهای پوچ زندگی به اون خوبی بهم نمیزد که الان نتونه سرشو بالا بگیره و هنو مادرش اشک میریزه وقتی منو میبینه بعد این همه سالها و همینطور خواهرش و خودش هم همیشه دلم بهم میگه بفکرمه گرچه اون چندسال رفته دنبال زندگیش و خانوادش میگن که پشیمون و خستس از زندگیش گرچه برای من خیلی وقته دیگه تموم شده اما خداوند همین دنیا جواب همع کارها رو میده من که به چشم دیدم و هزار مرتبه خدارو شاکرم که تنهام نزاشت
___
? @Nakaman_iR

دلنوشته عاشقانه نگار ۲۳ ساله از مازندران با کیفیت بالا

دلنوشته عاشقانه نگار 23 ساله از مازندران با کیفیت بالا

نگار ۲۳ساله هستم
از بچگی و از دوران راهنمایی عاشق یه پسر بودم به نام علی که خیلی دوستش داشتم

وباهاش بزرگ شده بودم روزای زیادیو باهاش گذرونده بودم از اونجایی که اون از اقوام درجه یکمون بود خانواده هامون هم زیاد رفت وآمد داشتن تا اینکه یروز علی بهم گفت که خیلی دوستم داره وعاشقمه منم اونو خیلی دوست داشتم تمام فکروذکرم شده بود علی اونم میگفت همش به یاد منه اوایل زیاد باهم در ارتباط نبودیم چونکه هیچکدوم گوشی نداشتیم و بچه تر بودیم .علی رفت به سربازی ومن دوسال سربازیو با دل وامید منتظرش نشستم اون برگشت وسربازیشو تموم کرد یه دفتر پراز دلنوشته هاشو بهم هدیه داد تا اینکه بعد از مدتها رابطمون جدی شد خانواده ها فهمیدن وبا ما مخالفت کردن زمان گذشت اما خونواده ها راضی نشدن خونواده من که دیدنداره کار از کار میگذره منو با اجبار برادرهام به عقد یه پسر دیگه که مدتها بود خواستگارم بود در آوردن الانم با همون پسر عقدم هیچ حسی به نامزدم ندارم تنفر دارم که دستش به دستم بخوره علی هم هنوز زن نگرفته همش سیاه میپوشه چند باری هم خود کشی کرده اما موفق نبوده من از زندگیم سیرم پشیمونم که چرا به اون پسره بله گفتم وپای عشقم نموندم من هنوز عاشقانه علیو دوس دارم هر بار که همو میبینیم یه دل سیر گریه میکنیم همه دیگه میدونن چقدر همو دوس داریم هنوزم که هنوزه.خواهش میکنم برامون دعا کنید تا من بتونم طلاق بگیرم وبه عشق خودم که واقعااا از صمیم قلبم دوستش دارم برسم چون من بدون علی نمیتونم زندگی کنم…

دلنوشته عاشقانه دختری ۱۸ ساله از سمنان با کیفیت بالا

دلنوشته عاشقانه دختری 18 ساله از سمنان با کیفیت بالا

دلنوشته عاشقانه دختری ۱۸ ساله از سمنان

دختر ۱۸ساله ای هستم ?
که همین آبان ماهی که گذشت جمع تولدمو باآرزوی که سال آینده این شمع روسرمزارم بذارین خاموش کردم
حدوداً چند سال پیش من که سرم تو کار خودم بود و از عشق بسیار متنفر بودم روزی یکی از هم کلاسی هایم اومد پیشم منم که با همه جوری رفتار میکردم که میگفتن اخلاقت هم مثل رنگ چشمات آدمو جذب میکنه خلاصه سحر اومد و بعد چند دقیقه حرف زدن گفت میدونی پسر خاله من دنبالت هست من که از شدت اعصبانی داشتم میمردم گفتم ببخشید پسر خاله شما منو از کجا دیده گفت فلان روز یادته اومده بود دنبالم شما رو هم دیده الانم دنبال شمارت است من که گوشی شخصی خدارو شکر نداشتم خیالم راحت بود اما شماره مادرم زیاد میترسیدم
تااینکه یک شب مهمان داشتیم گوشی مادرم زنگ خورد من با عجله رفتم جواب دادم یه پسری بود گفت که با مریم کار دارم منم گفتم آقای محترم اشتباه گرفتی اما اون اسرار داشت که درست زنگ زده بعد چند روز یه روز که داشتم از مدرسه بر میگشتم اصلا حال نداشتم و فکر واسترس تمام بدنمو فرا گرفته بود تا اینکه یهو پسری اومد با موتورش بغلم حرف میزد بس خدا شاید است که اگه سرمو بالا آورده باشم هرچی گفت هیچی نگفتم اون روز خودمو بزور رسوندم خونه وقتی رسیدم یهو خون از دهن و بینیم شروع به ریختن کرد حدودا چند هفته ای مدرسه نرفتم به دلیل مریضیم روزی که رفتم مدرسه ازبس تغییر کرده بودم نزدیگترین دوستم شروع به جیغ زدن کردبی خبر از حال من پسره هرشب اس میداد زنگ میزد تهدید میکرد اما من از شدت ترس نتونستم با مادرم درمیان بذارم از اونجایی که خانواده مذهبی و یک داداش غیرتی داشتم محال بود که بازگو کنم
یک شب تصمیم گرفتم جوابشو بدم ای کاش نمیدادم وقتی گفتم الو دنیا داشت خراب میشد رو سرم خلاصه شروع کرد به گفتن این که چقدر عاشقم است چقد دوسم داره منم گوشی رو قطع کردم اون هر روز منو تعقیب میکرد
من نمیشناختمش چون یه بار دیده بودمش اونم سرم پایین بود
تا اینکه مجبور شدم گوشی رو زدم به دیوار گوشی دیگه در کارنبود تو درسام افت کرده بودم زندگیم دگرگون شده بود که خودمو تسلی میدادم بعد چند وقت زنگ زد به مادرم گفت که دختر شما چند سال با من بوده و میخواسته با من فرار کنه وای دنیا رو سرم خراب شد آخه دیگه چقدر نامردی این چ جور عشقی داشت رفته بود به همه ای خواستگارام گفته بود این دوست منه کسی حق نداره خواستگاریش بره خلاصه زیر فشار خانوادم بودم منو بردن دکتر بخاطر معاینه خلاصه روزای کشیدم که گفتنش اشکمو در میاره
بعد چند وقت تونستم پدرمو راض کنم که بذاره به تحصیلم ادامه بدم
پسره دیگه خانوادم تهدیدش کردن دیگه خبری ازش ندارم الانم تو اوج جوانی مبتلا به سرطان خون هستم الان دیگه فکر کنم درد عشقشو باید بکشه این ته نامردی است
وقتی میگین یه دختر دنیاتنو خراب کرده من چی بگم بگم کی زندگی رو ازم گرفته چی بگم
این داستان مطالب دردناک دیگه ای هم داشت که ترجیح میدم چیزی نگم
خواهش میکنم اگه واقعا کسی رو دوست دارین بدون اینکه مزاحمش بشین محترمانه اونو تبدیل به شاهزاده ارزوهاتون کنید خواهش میکنم
کسی رو به سرنوشت من گرفتار نکنید
تاریخ ۹۶/۱۲/۱۶
این داستانو نوشتم تا ببینم شرنوشت واسم چی نوشته
واسم دعا کنید از ته دل واسم دعا کنید
ای عاشقا واسم دعا کنید….
__________
? @Nakaman_iR

دلنوشته زهرا ۱۹ ساله از ارومیه کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸

دلنوشته زهرا 19 ساله از ارومیه کیفیت 320 و 128

? زهرا هستم ۱۹ سالمه :
دوساله زندگیم آشوبه. دوستی باپسرامخالف بودم ۱۷سالم یکی ازدوستام شمارمو به پسرهمسایمون داده بود

اولش قبول نکردم هیچ حسی بهش نداشتم بعداازمدتی کم کم عاشقش شدم شده بود تموم زندگیم هرچی ازم میخاست بدون هیچ حرفی قبول میکردم فکرمیکردم واقعا دوسم داره امااون منو واسه سواستفاده جنسیش میخاست نه اینکه دوسم داشته باشه ازاطرافیان خیلی حرف شنیدم که باهاش ادامه ندم.امامن حرف حرفه خودم بود فکر میکردم همه دروغ میگن فقط اون راست میگه شهرمون خیلی کوچیکه طوریه که اکثراهمدیگرومیشناسیم.توشهرمون پیچید که ماباهم دوستیم وعشق نامردم همه جا جارزده بود که باهم رابطه جنسی داشتیم الان همه به چشم بدنگام میکنن انگشت نماشدن خیلی بده.بخداقسم من هرکاری کردم فقط بخاطرعشقم بود دوسش داشتم نه واسه هوس.بعداون ازپسرجماعت متنفرشدم!مسیرزندگیم تغییرکرد یه ادم دیگه ای شدم درسمو ول کردم دیگه حوصله هیچی ندارم دیگه بریدم.انقدازدرو همسایه حرف شنیدمو حرس خوردم مشکل عصاب پیداکردم.واسه فراموش کردن گذشتم به یکی ازخاستگارام که هیچ علاقه ای بهش نداشتم جواب مثبت دادم که ای کاش نمیدادم مدتی گذشت ازش جداشدم.الان عشقم داره زنگیشو میکنه من موندمو قرصای اعصابم اینم تاوان اعتماد بی جا.خواهش میکنم بخاطرانتقام وهوس زندگی یه ادم بی گناهو خراب نکنید…

دلنوشته احساسی سیما ۱۹ ساله از مرودشت با لینک مستقیم

دلنوشته احساسی سیما 19 ساله از مرودشت با لینک مستقیم

سما هستم ?
دقیقا هفت سال پیش تو اوج شیطنت با پسری آشنا شدم برام جنبه سرگرمی داشت تا اینکه روز ب روز علاقمون ب هم بیشتر شد دوماه از رابطه گذشت بهترین روزا رو داشتیم اما اون خیلی بیشتر عاشق بود تا اینکه برام خواستگار اومد. عشقم بهم گفت نرو من میخوامت اما من جدی نگرفتم و ظالمانه ترکش کردم و با خواستگارم نامزد شدم هرروز دعوا و درگیری بعد یکسال دوباره عشقم بهم زنگ زد ک گفت ک نتونسته فراموشم کنه با وجود نامزدم بازم ی مدت باهاش بودم گفت جدا شو خانوم خودم شو جدی نگرفتم رابطمو باهاش تموم کردم.
تا اینکه عروسی کردم اما خیلی وقتا یادش میفتادم تا اینکه بدترین روزا رو با شوهرم داشتم چندباری خواستم جدا شم اما نشد. تا جایی رسیدیم که شوهرم جلو چشمم بهم خیانت میکرد منم از سر لج برگشتم پیش عشقم رابطمو باهاش شروع کردم اما با این تفاوت ک دیگه اونم ازدواج کرده بود با این وجود دوماه باهم بودیم بهترین روزای عمرم بود دیگه هیچ چیزی برام ارزش نداشت تصمیم گرفتیم هردومون از همسرامون جدا شیم برگردیم پیش هم. تا اینکه ی روز بی خبر دیگه جوابمو نداد کار هرروزم گریه و زاری دیگه ازش خبر نداشتم. درگیریم با شوهرم بالا گرفت و بزور ازش جدا شدم. اینبار فهمیدم اونی که عاشق تره من شدم حالا عشقم ترکم کرده هر لحظه ب فکرش بودم امید داشتم برگرده بگه از خانومش جدا شده اخه اونم با زنش مشکل داشت اما همین دیروز بهم ز زد گفت که یک ماه دیگه بچه اش بدنیا میاد. دنیا رو سرم خراب شد. اما اینو میدونم ک همش تقصیر خودم بود با حس بچگانم عشقمو از دست دادم.
امیدوارم خوشبخترین باشه منم یه جور با خودم کنار میام. اما تا عمر دارم دوسش دارم❤️❤️
___
? @Nakaman_iR

دلنوشته غم انگیز و دلنشین نیا ۲۵ ساله از کرج با لینک مستقیم

دلنوشته غم انگیز و دلنشین نیا 25 ساله از کرج با لینک مستقیم

? من نیا هستم..
و بیست و پنج سالمه
وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم ساید سن واقعیم صد سالی باشه

من از همون دخترایی بودم ک از بچگی هر چی رو ک خواستن داشتن من یه روزی شاد ترین دختر دنیا بودم …..وقتی سال اول دبیرستان بودم یه معلم ادبیات داشتم ک از رشت اومده بود یه خانوم خیلی مهربون بود یه روز ازم خواست ک باهاش برم از بیرون چن تاوسیله واسه مدرسه بگیریم و منم قبول کردم خودش ماشینشو نیاورده بود و گفت ک با پسرم بریم منم قبول کردم وقتی رفتیم بیرون متوجه میشدم ک با پسرش درمورد من حرف میزد اسمش کیان بود بعد از اینکه خریدامونو کردیم برگشتیم کاملا متوجه بودم ک حظور من فقط برای دیدن کیان بوده بعد از چن روز منو از دفتر مدرسه خواستن وقتی رفتم معلمم ازم خواست ک اجازه بدم بیان خواستگاری ولی من نمیتونستم قبول کنم چون سنم خیلی کم بود اون وضع زندگیش خوب بود و همه چیزو داشت ولی من ارزو های زیادی داشتم من میخواستم دندون پزشک شم و اگه وارد زندگی با کسی میشدم نمیتونستم …..خلاصه چن باریم با مامانم صحبت کردن ولی من قبول نکردم و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود ……..کیان اونقدر منو دوس داشت که هر روز میومد و ازم میخواست باهاش ازدواج کنم اما من تو یه دنیای دیگه بودم و قبول نمیکردم تا اینکه سال دوم بودم ک منم ازش خوشم اومد ولی دیگه ب خاطر غرور لعنتیم نمیتونستم قبول کنم اون چهار سال سایه ب سایه دنبالم بود و ازم یه درخواست داشت ولی قبول نکردم حتی واسه دور کردنش مجبور شدم بگم ازدواج کردم ولی بازم فهمید ک دروغ بوده دوسش داشتم ولی مغرور بودم.،تا اینکه یه روز وقتی رفتم مدرسه شنیدم ک با دوست صمیمیم نامزد شده وقتی اینو شنیدم پاهام سست شد چون علاوه بر این قضیه حال مادرم یه هفته ای بود ک بد شده بود وتو بیمارستان بود حال روحیم خیلی بد بود این خبرم منو شکست ولی ب روی خودم نیاوردم وقتی ب هوش اومدم تو دفتر بودم و معلما بالا سرم بودن ک دیدم اونو دوستم با یه جعبه شیرینی اومدن تو دفتر
وقتی دیدمشون داشتم دیوونه میشدم ولی دم نزدم وقتی بهم شیرینی تعارف کردن از لجش گرفتم و گاز زدم ….اون شیرینی تلخ ترین شیرینی عمرم بود ….دو ماه گذشت یه روز همون دوست صمیمیم با چشمای گریون اومد تو کلاس و زد تو گوشم و گفت ازت متنفرم ..همینجور خشکم زده بود و مات و مبهوت مونده بودم ک دوستم بهش گفت چرا میزنیش ؟!؟اونم گفت ک کیان میخواد ب خاطر این لعنتی منو طلاق بده …..باورم نمیشد انگا یه کابوس لعنتی بود .چن روز گذشت ک دوباره اومد تا منو ببینه وقتی دیدمش سعی کردم راهمو بکشمو برم ک یهو دستمو گرفت و گفت تاکی میخوای اینطوری باشی منم یکی زدم تو گوششو گفتم بار اخر ت باشه ک ب من دست میزنی و رامو گرفتم و رفتم …..چن روز بعد ک دیگه داشتم امتحانای ترم اخر پیش دانشگاهیو پاس میکردم شنیدم ک خود کشی کرده اگه بگم ک مردم دروغ نگفتم ..معلمم اومدو دستمو گرفت برد بیمارستان منو برد پشت شیشه سی سی یو وقتی نگاه کردم دیدم اون فقط یه جنازه رو تخته او ن رفته بود کما ….دو سال تو کما بود و من هر زوز ب یه بهانه ای میومدم ببینمش نه درس نه زندگی هیچی برام اهمیت نداشت تا اینکه به هوش اومد و منم دیگه نرفتم دیدنش نوزده سالم بود ولی همه خواستگارامو رد کردم کلا بیخیال زندگی مشترک شدم چون دیگه واسم معنی نداشت چن بار دیگه هم اومد خواستگاری دیگه قید همه چیو زدم قبول کردم فک میکردم خوشبخت میشم پنج روز مونده ب عروسیمون رفت یه ماموریت کاری اما دیگه بر نگشت اون تصادف کرده بود در دم مرده بود ……..تا دو ماه نتونستم حرف بزنم دیوونه شده بودم چن باری خودکشی کردم ولی فایده نداشت یه سال بعد منو ب زور فرستادن دانشکده دندان پزشکی و هر جور شده میخوان بمونم ولی من دیگه چیزی برام مهم نیست من دیگه یه جسدم ک فقط نفس میکشه اره این منم ک نا کام واقعیم ارزومم اینه ک یه بارم شده تو خواب ببینمش ولی دیگه نمیشه …….

دلنوشته زیبای حامد ۲۱ ساله از کرمانشاه با لینک مستقیم

دلنوشته زیبای حامد 21 ساله از کرمانشاه با لینک مستقیم

?حامد ۲۱ سالمه ، بچه کرمانشاه هستم ،سال ۹۲بود که رفتم کتابخونه با رفیقم یه دختری رو دیدم اونجا که ازش خوشم اومد خلاصه شماره رو بهش دادم وبعد از ۲هفته بهم پیام داد کم کم عاشق هم شدیم من خیلی دوسش داشتم طوری که بدون او دنیا واسم میشد جهنم ،باهم دیگه قرار میذاشتیم و همو میدیدیم ،ای کاش که هیچ وقت نمیدیدمش .از درس خوندن دل کندم از خانوادم و از دوستام طوری که شبا تا نصفه شب میرفتم تو اتاقو و یه هندزفری تو گوش با اشکهای که سرازیر میشد بخاطرش از خونه فرارکردم رفتم تهران منی که تو خانواده مثل یه شاهزاده بودم اصلا ب فکرشون نمیرسید که همچین کاری بکنم، بخاطرش سم خوردم افتادم بیمارستان و خیلی کارای دیگه ک انجام دادم سرتون رو ب درد نمیارم خلاصه نزدیک یکسال باهاش بودم اندازه یک سال خاطره باهاش داشتم نزدیک امتحانای خرداد بود که پیام فرستاد مدتی گوشیمو خاموش میکنم بعد از امتحان روشنش میکنم و همو میبینیم ،گذشت وقتی ک امتحانا تموم شد بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود با خودم فک کردم ک حتما خسته اس بخاطر ای امتحانا خلاصه تا یک هفته گذشت دیدم بازم گوشیش خاموشه دلم بشور افتاد رفتم در خانشان اما متاسفانه کسی درو باز نکرد رودیوار خانشان اسم خودمو نوشتم تا واسش مث ی علامت باشه تا بدونه ک ب محلشان آمدم اما خبری نشد ک نشد تا شیش ماه شبو روز گریه میکردم و همه روزه در خانشان تا شاید ببینمش بعد از شیش ماه زنگ زد پشت گوشی گریه میکرد میگفت ک نامزدی کردم بهت خیانت کردم و آه تو دامنمو گرفته و گوشیو قطع کرد بهش زنگ زدم گوشیشو خاموش کرده بود و بعدنا بهم خبر دادن که خانشان از کرمانشاه رفته ، من ماندن با دنیای از خاطره تنها کسی که تنهام نذاشت صندلی تو پارک بود دیگه از همه چی دل کندم از جنس دخترجماعت متنفر شدم عشق واسم معنی هیچ چیزی نمیدادب جز خیانت، اگه بهش شماره نمیدادم شاید الان از لحاظ درسی تو اوج بودم اما الان متاسفانه شدم ی جوانی ک زندگی کردن واسش شده بهونه ، امیدوارم هیچ عاشقی بدون معشوقه نباشه وقتی ک تنها بشه دیگه مرگش واجبه
خداحافظ….
___
? @Nakaman_iR

دانلود آهنگ پا به پای تو – محسن یگانه (من باشم و فکرت یه خیابون) با لینک مستقیم

دانلود آهنگ پا به پای تو - محسن یگانه (من باشم و فکرت یه خیابون) با لینک مستقیم

دانلود آهنگ عاشقانه پا به پای تو از محسن یگانه

متن آهنگ

من باشم و فکرت یه خیابون و دل دلتنگ و نم بارون و

تا جنون میرم لحظه ی دوری همه میشنسن منو اینجوری

هرجا لبخندم سرد و بی جون هرجا تو حرفام غم بارون

حنده های تو مرحمم میشه خندهات آب روی آتیش

پا به پای تو غم و دادم رفت بد دنیا رو با تو یادم رفت

تو رو یادم هست از شبای سرد گرمی دستات منو خوابم کرد

پا به پای تو غم و دادم رفت بد دنیا رو با تو یادم رفت

تو رو یادم هست از شبای سرد گرمی دستات منو خوابم کرد

پا به پای تو رامو رامو گم کردم گم شدم اما بر نمیگردم

بی تو لبخندم سرد و سنگینه ما کنار هم آرزوم اینه

که چشات هر شب مال من باشه صبح پاشم و چشمات رو به من واشه

هرچقدر نیستی از خودم سیرم بی تو دلتنگم بی تو میمیرم

پا به پای تو غم و دادم رفت بد دنیا رو با تو یادم رفت

تو رو یادم هست از شبای سرد گرمی دستات منو خوابم کرد

پا به پای تو غم و دادم رفت بد دنیا رو با تو یادم رفت

تو رو یادم هست از شبای سرد گرمی دستات منو خوابم کرد

دلنوشته حسرت انگیز شکیلا ۱۸ ساله از چالوس با لینک مستقیم

دلنوشته حسرت انگیز شکیلا 18 ساله از چالوس با لینک مستقیم

?شکیلا هستم…
دختری که احمقانه کل زندگیشو داد به عشقش..
همه چی از اون داروخونه ی لعنتی شروع شد..
تصمیم گرفتم برم یجا کار کنم که یکی از اشناهامون بهم پیشنهاد کرد برم داروخونه..منم رفتم..
تقریبا یه ماه میگذشت که اونجا بودم،کارمو خییییییییلی دوست داشتم..
یه روزی تو اینستاگرام همه ی همکارامو فالو کردم که اون پسرم توشون بود..باهم حرف زدیم بهونه ای جور شد که شماره بدیم و بیایم تلگرام..
اوایل من تصمیم نداشتم باهاش دوست شم به خودشم میگفتم که تو فقط همکارمی ولی اون همش میگفت که دوست دارم و میخوام که مال من بشی..چند وقتی گذشت که باهم بودیم طوری که نفسم به نفسش بند بود..اگه یه روز میرفت مرخصی فرداش برای دیدنش جون میدادم..
اینقد بهم عشق داد که من از خانوادم دور شدم و همه کسم شد اون..
همه چیمو بهش دادم،روحم ،قلبم،عقلم،جسمم?،تنم،عمرم……همه چیمو دادم بهش که فقط مال من باشه..
کاری نبود که ازم بخواد و من انجام ندم.
ولی…..
یواش یواش سرد شد..هرکاری کردم نگهش دارم نشد..
هی میرفت و میومد
هردفعه میومد به قلبم جون میداد و هردفعه میرفت دوبرابر همون جونو ازم میگرفت..
ومن مجبورم شدم از داروخونه بیام بیرون بلکه ازش دور باشم..الکی یه دعوا با مسئول داروخونه کردمو اومدم بیرون(یه عقده ایم از اون مسئول بیشرف داشتم)
وقتی از داروخونه اومدم بیرون کل ارزوهام و ایندم جلوی چشام سیاه شد به هیچی جز دور شدن از اون جهنم فکر نمیکردم..و رفتم پیش مامانم.
بعداز چند روز جوری شد که افسردگی شدید گرفتم..خودکشی کردم
هرشب با دیازپام و الپرازولام میخوابیدم
غذا نمیخوردم،کار دردیقم دیدن عکساش بود و گریه کردن..
تااینکه مامانم فهمید بکارتمو از دست دادم..
و چون قضیه اون پسره رو میدونست فهمید که کار اونه..
رفت ازش پرسید که چرا اینکارو باهام کرده؟! ولی اون زد زیر همه چی،گفت که کار اون نبوده و من قبلا باکس دیگه ای بودم..
حتی وقتی باخودمم حرف میزد میگفت نه کار من نبوده..
نمیتونم باور کنم این پسر همونی بود که وقتی بغلم میکرد کل دنیا مال من میشد..همونی که میگفت عطرموهات منو دیونه میکنه..
این همون پسره؟؟?
با تموم اینا من هنوزم عاشقشم..ولی یه حس تنفر تمام عشقمو بی هدف کرده..
براش ارزوی بهترینا رو دارم..
((به گرد بودن زمین شک ندارم))
همه چی برام یه اخرش رسید..
دیگه از هیچکس هیچ توقعی نخواهم داشت..
تنها یادگاری ازش چندتا عکس و یه جای تیغ رو دستمه..
و دراخر..
دنیای یه دختر ۱۸ساله برای همیشه به پایان رسید..
___
? @Nakaman_iR



دسته بندی

درخواست آهنگ مجاز

آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.

مطالب محبوب