دانلود دکلمه غمگین مسافر از مازیار مقدم با کیفیت بالا
دانلود دکلمه غمگین مسافر از مازیار مقدم شازده
متن اهنگ
حیاط روشن بود و باد می آمد و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
اتاق خلوت پاکی است ، برای فکر ، چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است ، خیال خواب ندارم
کنار پنجره رفت و روی صندلی نرم پارچه ای نشست
هنوز در سفرم ، خیال می کنم ، در آب های جهان قایقی است
و من ، مسافر قایق ، هزاران سال است سرود زنده دریانوردی های کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم و پیش می رانم
مرا سفر به کجا بردی ، کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش ، به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور
و در کدام بهار درنگ خواهد کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد
شراب باید خورد و در جوانی یک سایه راه باید رفت ، همین
کجاست سمت حیات
حیات ، غفلت رنگین یک دقیقه ی حوا است
نگاه می کردی ، میان گاو و چمن ، ذهن باد در جریان بود
به یادگاری شاتوت روی پوست فصل نگاه می کردی
حضور سبز قبای میان شبدر ها ، خراش صورت احساس را مرمت کرد
ببین همیشه خراشی است روی صورت احساس
همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب
به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت
و روی شانه ی ما دست می گذارد
و ما حرارت انگشت های روشن او را
به سان سم گوارای کنار حادثه سر می کشیم
ونیز یادت هست و روی ترعه ی آرام
در آن مجادله ی زنگ دار آب و زمین
که وقت از پس منشور دیده می شد
تکان قایق ، ذهن تو را تکانی داد
غبار عادت ، پیوسته در مسیر تماشاست
همیشه با نفس تازه راه باید رفت
و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ
من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن ، دست های ساده غربت اثر گذاشته بود
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
شراب را بدهید ، شتاب باید کرد
من از سیاحت ، در یک حماسه می آیم
و مثل آب تمام قصه ی سهراب و نوش دارو را روانم
سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا دلم قرار بگیرد
صدای پرپری آمد و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم
و بار دیگر در زیر آسمان مزامیر
در آن سفر که لب رودخانه ی بابل به هوش آمدم
نوای بربط خاموش بود
و خوب ، گوش که دادم صدای گریه می آمد و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند
و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده ی خاموش ارمیای نبی اشاره می کردند
و من بلند بلند کتاب جامعه می خواندم
و چند زارع لبنانی که زیر سدر کهن سالی نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن شماره می کردند
کنار راه سفر کودکان کور عراقی به خط لوح حمورابی نگاه می کردند
و در مسیر سفر روزنامه های جهان را مرور می کردم
سفر پر از سیلان بود
و از تلاطم صنعت ، تمام سطح سفر گرفته بود و سیاه و بوی روغن می داد
و روی خاک سفر ، شیشه های خالی مشروب ، شیار های غریزه و سایه های مجال کنار هم بودند
میان راه سفر ، از سرای مسلولین صدای سرفه می آمد
زنان فاحشه در آسمان آبی شهر
شیار روشن جت ها را نگاه می کردند
و کودکان پی پرپر چه ها روان بودند
سپور های خیابان سرود می خواندند
و شاعران بزرگ به برگ های مهاجر نماز می بردند
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.