دلنوشته غم انگیز مریم ۲۱ ساله نوشهر با کیفیت بالا
دلنوشته غم انگیز مریم ۲۱ ساله نوشهر
ازوقتی بدنیا امدم کلی زجروبدبختی کشیدم بخاطرطلاق پدرومادرم ومشکلات خیلی بلاهاسرم اومد ک خودم مقصربودم بیشترجاهانبایدراه های بدمیرفتم اماکم سن وسال بودم وچیزهایی دیدم ک نبایدمیدیدم
جاهایی رفتم ک نبایدمیرفتم وکارهایی کردم ک نبایدمیکردم امروزجبران میکنم خطاهای گذشتمو در سن ۱۶ سالگی که مامان بابام جداشدن ازمشهد اومدیم بیرجند
گیر لاتهای بی سروپاافتادم بهم سیگاری عرق میدادن وشدم ی کسی ک ازخونه فراریه وهرتارموم دست ی نفربود
توشهرمنوب اسم خطر میشناختن وبا لات ها سروکله داشتم منوباانگشت نشون میدادن
هروقتم پدرم ک خودش نظامی بازنشسته بودمنوازخرابات خونه وخیابون پیدامیکردمیبردتیمارستان ویابهزیستی اولین دوس پسرم بهم سیگاری دادومنوباپسرای دیگه هم اغوش میکرد
برای اینکه براش شانیت داشت وبارهامشکل درست کردم باپسرمنوگرفتن وپدرم ضمانتموکردوپرونده های اعصابموروکردک منونفرستن زندان.هشت ماه توبهزیستی در روم بسته بوددوبارازرودیواردررفتموخودموب پسراوهشیش وبنگ ..رسوندم
تااینکه ی شب منوبادوتاپسرتوخونه گرفتن داشتم موادوترک میکردم ک برگردم خونه امامنوگرفتندپنجاه وشش روزتوبازداشتگاه بودم
بعدک ازادم کردن یک راست بردن منو مشهدبهزیستی گف جانداریم برگشت خوردپرونده ب بیرجند
بیرجند بخاطرفرارهام ازبهزیستی قبولم نکردن وب خونواده تحویلم دادن برگشتم خونه دستوپای پدرموبوسیدم بعدازاون یک باررفیق نابابمودیدم رفتم باهاش مصرف موادکردم بعدشم هرشب میرفتم بای بنده خداعرق میخوردم دیرمیومدم خونه ک بابام ی شب خیلی منوزدمن تک دخترم بابامم خیلی مهربونه امااون شب واقعابدکتکم زدتنم کبودبودصبح رفتم مرکزبهزیستی ازبابام شاکی بشم بابام همش زنگ میزدمیگف برگردوگرن میبرمت توبهزیستی مرکزمهدیس جادیوانه هاخانم هاقانعم کردن تابرگردم خونه توراه یکی ازدوستان کلاس بهبودی رودیدم باجلسات معتادان گمنام اشنایی داشتم امادوسال بودنرفته بودم بهم امیدواری دادوگفت بیاهمه چی درست میشه رفتم کلاس وپاکی جمع کردم توجلسات برادردوستم اومدخاستگاری پدرم مخالف بودامامن مجبورش کردم قبول کنه پسره شمالی بود ی عقدیک ساله موقت بینمون خونده شدتاببینیم میشه باهم بسازیم یانه اماتوشناسنامه چیزی حک نشد خلاصه رفتم گرگان کمترازی ماه نتونستم دووم بیارموب کتک کاری ختم شد وبرگشتم بیرجندپسره مشکل اعصاب داشتومعتادبودوانکارمیکرداومدم بیرجندرفتم سرکاربارهاپسرک اومددنبالموباهاش برنگشتم اینقددوباره دوس پسربازی کردم تااینکه همین راهنمایی ک توکلاس NAداشتم
همش بهم میگفت ی نفر تعهد داشته باش من ی نفروپیداکردم دوساله باهاشم خیلی وقتاخیانت کردم امااون منوبخشید والان تموم سعیمومیکنم بهش خیانت نکنم هنوزم تواین شهرخرابات به من میگم خطر ازاین اسم نفرت دارم ولی باعث میشه ب گذشته برنگردم مادرم مشهدازدواج کرده ومصرف کنندس پدرم اینجامصرف میکنه داداشامم بزرگه مصرف میکنه دومیه زندان بوده ازادشده الان نمیدونم مصرف میکنه یانه فعلامشهده کوچکه هم دوازده سالشه بیش فعاله فعلاجای مادرمه ولی همیشه بیرجنده وخلاصه منم ویه اتاق ویه گوشی وی دل پردرددیشب پریشب خواستم خودکشی کنم اما این کارونکردم چون امروزازدیروزم خیلی بهترم ب لطف خدادقیقادوسالوشش ماهه پاکم وتوروابطم سعی میکنم بای نفرباشم توروخدابرام ازته دلتون دعاکنین ی نفری ک الان باهاشم اصلانمیاددیدنم وفقط زمان هایی ک خونه داره منومیشناسه ماه ب ماه نمیاد دیدنم وقتی میادم ی شبه تاصبح هه میگه واسه حوس نمیخوامت وجزتوباکسی نیستم همه چیمم میدونه خیلی احساس تنهایی میکنم امانمازمومیخونم الانم روزه ام ب حرف دیگرانم کاری ندارم واگه صدباربگن خطر وفک کنن من عوض نشدم برام فرقی نداره اما برام دعاکنیدی نفرپیدابشه واقعادوسم داشته باشه تاازدواج کنم ارزوم ی شوهرخوبه بای بچه همین بعدشم بمیرم بمیرم مهم نیس خیلی تغییرکردم دوستان گلم خیلی ازتموم اشتباهات دیروزم درس میگیرم امااین احساس تنهایی خیلی عذابم میده اون نفری هم ک الان توزندگیمه براازدواج منونمیخوادهرهفته ده تومن پول شارژ میدم تاشباباهاش بحرفم حتی گوشیشوشارژ نمیکنه بهم بزنگه میگه پول ندارم دوس ندارم ب گذشته ام برگردم امروزتاوان ندارم ک هرروزبایکی باشم و یاموادمصرف کنم وگرنه من عاشق تنوع طلبی ام وعاشق لذت جویی اماپامیذارم روی هوای نفسانی ام و وجدانم بیداره ودردمیکشم اگه اشتباهی کنم برای دردام ارزش قایل میشم تکراراشتباه نمیکنم برام دعاکنیدشایداینایی ک نوشتم برای شمادرده دقیقه خوندن بگذره امابرامن ی عمربودوکلی دردک گذشت برام دعاکنیدمرسی امیدوارم هیچکس مث من توزندگی دردنکشه همه چی داشتم وضع مالی پدرم خوب بودنسبتاامابرای محبت ب اغوش ادم های اشغال بی ارزشی پناه بردم ک اوضام این شدوگرن تاحالا ازدواج میکردم وصاحب فرزندبودم ولی سرنوشتم این بوده
شکر…
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.