دلنوشته غم انگیز و دلنشین نیا ۲۵ ساله از کرج با لینک مستقیم
? من نیا هستم..
و بیست و پنج سالمه
وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم ساید سن واقعیم صد سالی باشه
من از همون دخترایی بودم ک از بچگی هر چی رو ک خواستن داشتن من یه روزی شاد ترین دختر دنیا بودم …..وقتی سال اول دبیرستان بودم یه معلم ادبیات داشتم ک از رشت اومده بود یه خانوم خیلی مهربون بود یه روز ازم خواست ک باهاش برم از بیرون چن تاوسیله واسه مدرسه بگیریم و منم قبول کردم خودش ماشینشو نیاورده بود و گفت ک با پسرم بریم منم قبول کردم وقتی رفتیم بیرون متوجه میشدم ک با پسرش درمورد من حرف میزد اسمش کیان بود بعد از اینکه خریدامونو کردیم برگشتیم کاملا متوجه بودم ک حظور من فقط برای دیدن کیان بوده بعد از چن روز منو از دفتر مدرسه خواستن وقتی رفتم معلمم ازم خواست ک اجازه بدم بیان خواستگاری ولی من نمیتونستم قبول کنم چون سنم خیلی کم بود اون وضع زندگیش خوب بود و همه چیزو داشت ولی من ارزو های زیادی داشتم من میخواستم دندون پزشک شم و اگه وارد زندگی با کسی میشدم نمیتونستم …..خلاصه چن باریم با مامانم صحبت کردن ولی من قبول نکردم و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود ……..کیان اونقدر منو دوس داشت که هر روز میومد و ازم میخواست باهاش ازدواج کنم اما من تو یه دنیای دیگه بودم و قبول نمیکردم تا اینکه سال دوم بودم ک منم ازش خوشم اومد ولی دیگه ب خاطر غرور لعنتیم نمیتونستم قبول کنم اون چهار سال سایه ب سایه دنبالم بود و ازم یه درخواست داشت ولی قبول نکردم حتی واسه دور کردنش مجبور شدم بگم ازدواج کردم ولی بازم فهمید ک دروغ بوده دوسش داشتم ولی مغرور بودم.،تا اینکه یه روز وقتی رفتم مدرسه شنیدم ک با دوست صمیمیم نامزد شده وقتی اینو شنیدم پاهام سست شد چون علاوه بر این قضیه حال مادرم یه هفته ای بود ک بد شده بود وتو بیمارستان بود حال روحیم خیلی بد بود این خبرم منو شکست ولی ب روی خودم نیاوردم وقتی ب هوش اومدم تو دفتر بودم و معلما بالا سرم بودن ک دیدم اونو دوستم با یه جعبه شیرینی اومدن تو دفتر
وقتی دیدمشون داشتم دیوونه میشدم ولی دم نزدم وقتی بهم شیرینی تعارف کردن از لجش گرفتم و گاز زدم ….اون شیرینی تلخ ترین شیرینی عمرم بود ….دو ماه گذشت یه روز همون دوست صمیمیم با چشمای گریون اومد تو کلاس و زد تو گوشم و گفت ازت متنفرم ..همینجور خشکم زده بود و مات و مبهوت مونده بودم ک دوستم بهش گفت چرا میزنیش ؟!؟اونم گفت ک کیان میخواد ب خاطر این لعنتی منو طلاق بده …..باورم نمیشد انگا یه کابوس لعنتی بود .چن روز گذشت ک دوباره اومد تا منو ببینه وقتی دیدمش سعی کردم راهمو بکشمو برم ک یهو دستمو گرفت و گفت تاکی میخوای اینطوری باشی منم یکی زدم تو گوششو گفتم بار اخر ت باشه ک ب من دست میزنی و رامو گرفتم و رفتم …..چن روز بعد ک دیگه داشتم امتحانای ترم اخر پیش دانشگاهیو پاس میکردم شنیدم ک خود کشی کرده اگه بگم ک مردم دروغ نگفتم ..معلمم اومدو دستمو گرفت برد بیمارستان منو برد پشت شیشه سی سی یو وقتی نگاه کردم دیدم اون فقط یه جنازه رو تخته او ن رفته بود کما ….دو سال تو کما بود و من هر زوز ب یه بهانه ای میومدم ببینمش نه درس نه زندگی هیچی برام اهمیت نداشت تا اینکه به هوش اومد و منم دیگه نرفتم دیدنش نوزده سالم بود ولی همه خواستگارامو رد کردم کلا بیخیال زندگی مشترک شدم چون دیگه واسم معنی نداشت چن بار دیگه هم اومد خواستگاری دیگه قید همه چیو زدم قبول کردم فک میکردم خوشبخت میشم پنج روز مونده ب عروسیمون رفت یه ماموریت کاری اما دیگه بر نگشت اون تصادف کرده بود در دم مرده بود ……..تا دو ماه نتونستم حرف بزنم دیوونه شده بودم چن باری خودکشی کردم ولی فایده نداشت یه سال بعد منو ب زور فرستادن دانشکده دندان پزشکی و هر جور شده میخوان بمونم ولی من دیگه چیزی برام مهم نیست من دیگه یه جسدم ک فقط نفس میکشه اره این منم ک نا کام واقعیم ارزومم اینه ک یه بارم شده تو خواب ببینمش ولی دیگه نمیشه …….
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.