دانلود آهنگ جدید

دلنوشته غمگین محمد ۲۹ ساله از اصفهان با کیفیت بالا

دلنوشته غمگین محمد ۲۹ ساله از اصفهان

۸سال پیش عاشق دختری شدم بنام ارزو که تو یه نگاه همه زندگیم شد

بهش پیشنهاد ازدواج دادم قبول نمیکرد بعد از حدود ۱ماه قبول کرد و من با خانواده ام صحبت کردم که بریم خاستگاری.اما حالا که عشقم قبول کرده بود خانواده ام به هیچ وجه راضی نشدن برن برام خواستگاری.به هر دری زدم حتی دست به خودکشی زدم اما نه فایده نداشت.نمیدونستم دیگه چکار کنم راضی بشن.یه مدت گذشت ارزو زنگ زد و گفت منم بهت وابسته شدم و نمیتونم از فکرت بیرون بیان.دیگه امیدی نداشتم کارم شده بود شب تا صبح فکر کردن به عشقم و گریه.تا اینکه خانوادم یه روز گفتن میخوان برن برام خواستگاری از یه دختر از اشناهای دور.قبول نکردم چون نمیتونستم از فکر ارزو که عشقم بود دوستش داشتم و دوستم داشت بیرون بیام.تا اینکه دیدم فایده نداره و زنگش زدم و جریانو بهش گفتم.شروع کرد به گریه کردن که دنیا رو سرم خراب شد.طاقت گریه هاشو نداشتم.ازش خواستم حلالم کنه و منو ببخشه خداحافظی کردم و با هق هق تمام شد.بعد از مدتی راضی شدم برن برام خواستگاری با این که هنوز به فکر عشق اولم ارزو بودم.رفتیم خواستگاری قبول نکردم ولی اینقدر تو گوشم گفتن تا راضیم کردن.کم کم خودمو قانع کردم و شد شریک زندگیم و دوستش داشتم.از ازدواجمون ۷ماه گذشت تا اینکه یه روز سر زده از سر کار اومدم خونه .در رو باز کردم و رفتم داخل هر چی خانمم رو صدا کردم دیدم جواب نمیده.دیدم از داخل حمام یه صدایی اومد فکر کردم خانمم رفته حمام.رفتم داخل که با دیدن این صحنه دنیا رو سرم خراب شد.اون لحظه مرگ رو به چشم دیدم.دیدم یه نامرد که تو جشن عروسی هم دیده بودمش تو حمام البته لباس پوشیده حتی کفش پاش .چسبیده بود به دیوار چراغم خاموش بود که معلوم نشه.خدایا چی میبینم یعنی کسی که دوستش داشتم ودوستم داشت دور از چشم من با یکی دیگه بوده.همینجور که اشک میریختم و داد میزدم.کشیدمش بیرون و بردمش تو پزیرایی.و یه چاقو برداشتم در حالی که خانمم تو اتاق خواب از ترس التماس میکرد.اون لجن رو تهدید کردم و اعتراف کرد من و خانمت از قبل از ازدواجتون همو دوست داشتیم.وای خدای من چی میشنوم.کسی که من بخاطرش از عشقم دست کشیده بودم عاشق یکه دیگه بوده وهمه حرفاش و دوستت دارمهایی که بهم میگفت دروغ بوده.یعنی حق منه .بهرحال دیگه تموم شده بود تحویل قانون دادم و پامو کشیدم کنار.جرمشون بعد از یکسال کشمکش ثابت شد. ومن هر روز خودمو تف و لعنت میکردم که چرا تن به این وصلت دادم.بعد از مدتی به اصرار و اعتراف به گناهش.طلب بخشش کرد و منم بخاطر خدا بخشیدم و رفتیم سر زندگی.دیگه همه زندگیم شده بود شک و تردید.که حالا بعد از ۵سال از این جریان گذشته نشست روبه روی من و گفت ازت متنفرم و رفت.من موندم با یه دل شکسته و خیانت دیده.کارم شده تو تنهایی گریه کردن وهمش به این فکر میکنم که چرا کسی که بخاطرش دست از عشقم کشیدم اینجور منو بازی داد و ۸سال زندگیمو تباه کرد بخاطر کسی که میدونم عشقش موندگار نیست.از خدا میخوام تلافی اینکاری که با من کرد سرش در بیاره چون حقم نبود چون تو زندگیم واسش کم نزاشتم ولی بدجور منو شکست.دوستان الان که این متن رو گذاشتم خیلی داغونم و دارم گریه میکنم برام دعا کنین بتونم فراموش کنم و دوباره به زندگی امیدوار بشم…