دلنوشته پاییزی ستاره ۲۴ ساله از تهران کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
دلنوشته پاییزی ستاره ۲۴ ساله از تهران
از خواب بیدار شدم .. .
از کتکاش خسته شده بودم
از ادم ناپاکی که با ما زندگی میکرد اون موقع ۱۴سالم بود روی اسم پدرم حساس بودم من و با اسم اون تحریک میکرد
شوهر مادرم بود دوسش داشت منم به حرمت مادرم حرفی نمیزدم هر روز من و کتک میزد با سیم کابل جوری من و میزد که خون بالا می اوردم
این روزا گذشت و من دیگه ۲۰سالم شده بود یه روز خواهر کوچیکم گریه میکرد به من گفت میخواد بهم تجاوز کنه تا اینکه با نقشه خواهرم مچشو گرفتم و دیگه از من میترسید چندین بار خودکشی کردم اما قسمت این بود زنده باشم جسمی.. اما روزی ۱۰۰۰۰ بار بمیرم …..
این روزا گذشت با یکی اشنا شدم اسمش امیر بود از عمق وجودم میپرستیدمش همه ی دوستاش بهم گفتن اشتباهه اما من عاشقش بودم ۳ ماه باهم بودیم تا اومد خواستگاریم اون روزا بهترین روزای عمرم بود عشقم هیچی نداشت حتی کار اما قبولش کردم
هیچکس نمیتونست جلومو بگیره نفسام به نفسش بند بود عقد کردیم ۱ماه بعد با من عوض شد تقصیر خانوادها هم بود تا اینکه فهمیدم ترامادول مصرف میکنه به آب و اتیش زدم ترکش دادم
اما دوباره دوستاش وسوسش میکردن اون روزا برام اندازه سال ها گذشت تا اینکه بعد از دو سال جنگیدن تصمیم گرفتم ازش جدا بشم بهم میگفتن بهت خیانت میکنه دیگه تحمل نکردم بهش جریان و گفتم و مخالفتی نکرد گفت بریم طلاقت بدم راحت شم روزایی که تو دادگاه میدیدمش دستام یخ میزد زانوهام سست میشد تو دلم میگفتم خدا یعنی میشه منصرف بشه
تو اون شبا با یه خط دیگه امتحانش کردم و فهمیدم دیگه من و نمیخواد روزی که رفتم محضر برای طلاق نخواستم ببینمش چون داغون تر میشدم عاشقش بودم شاید فکر کنید اگه عاشقش بودی چرا طلاق ولی من دیدم پدرم جلوم پرپر شد بخاطر اعتیاد نخواستم اون روزا رو ببینم ترجیح دادم برم و اون ۳ماه سراغمم نگرفت یه روز داشت بارون میومد دیدم ایفون و میزنن مادرم خونه نبود خواهرم درو زد اومد بالا یهو دیدمش تپش قلب گرفتم دستام یخ زد میخواستم بپرم بغلش بگم بمون اما غرورم نذاشت وسایلمو داد و رفت ۳ شب اومد شب اخر رفتم باهاش مادرم گریه میکرد میگفت نرو اما رفتم خونه مادر بزرگش بغلش کردم بوش کردم خیلی قشنگ شده بود گفت میخوام خودمو بکشم قسمش دادم گفتم نه برو کار پیدا کن اعتیادت و ترک کن من برمیگردم قول میدم
بهش گفتم ببین هنوز اسمتو از رو گردنم پاک نکردم گفت من بهت بد کردم ستاره میرم اون شب تا صبح تلفنی حرف زدیم و صبحش دیگه ازش خبر نشد
یه روز گذشت از خواب بیدار شدم دیدم مادرش بهم زنگ زده همونی که این اشوبارو ب پا کرده بود گفت پسرم مرد عشق من شب یلدا پر کشیده بود و من موندم و یه دنیا حسرت اغوشش الان ۶ماهه گذشته من ستاره سابق نیستم دیگه نمیخندم دیگه امیدی به زندگیم ندارم …..
قدر داشته هاتونو بدونید..
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.