دلنوشته پاییزی پریسا ۲۲ ساله از آبادان با کیفیت بالا
دلنوشته پاییزی پریسا ۲۲ ساله از آبادان
دقیقایادمه سال۸۸سالی که خیلی سختی کشیدم هم خوب بودهم بدتوخانواده ای بزرگ شدم که توش فقط عذاب بود
وبس وقتی پدرمادرم جداشدن من موندم باخواهروبرادرکوچیکترم خیلی سختی وزجرکشیدم زمان گذشت واردسال۸۸شدیم چه سالی بودبابام خیلی اذیتم میکردهنوزاثرات کتکاش روصورتم هست یه روزبه سرم زدفرارکنم سرتونودردنیارم تواوج بچگی ازخونه زدم بیرون نامادریم داشتم اولش هیجان داشت امارفته رفته ترسم بهش اضاف شدهمینجورتوخیابون میچرخیدم خیلی اتفاقاافتاداماواستون خلاصه میکنم تااینکه ازیکی شماره گرفتمmرفت چندساعت بعدبهش زنگ زدم عجیب دلم میگفت میتونی بهش اعتمادکنی اومددنبالموباهاش رفتم کنارش احساس امنیت میکردم نمیدونم چراخلاصه من شبوکنارش موندم بدون اینکه حتی انگشتش بهم یخوره همش نصیحتم میکردومیگفت خطرناکه برگردخونتون خلاصه بعدازیه شب بیرون موندن برگشتم خونه چیاکه نشدمنواون رابطمون ادامه داشت تابهمن ماه که ازهم جداشدیم اونم فقط بخاطرحماقتای خودم سخت بودسخت گذشت کلی دردکشیدم زجرکشیدم افسرده شدم خودموتواتاق حبس میکردم لب هیچی نمیزدم ازهمه دوری میکردم کارم
شده بودگریه وخودکشی همینطور۴سال گذشت ازاون دختره شروشیطون دیگه چیزی نمونده بودشده بودم پوستواستخون تااینکه سال۹۱بهمن ماه یه شب بهش زنگ زدم اماساکت بودم اون حتی صدای نفسامم میشناخت وقتی حرف زدم باهاش دلم حالی بهحالی شدخیلی خوب بودتا ۲٬۳ روزخیلی معمولی گذشت تااینکه اون روزنحس رسیدبعدیه اتفاق بدبهش اس دادم میخوام فقط باتوباشم اونم اس دادتوروخدااذیتم نکنm اسم اول هردومون امه داستان عشق ماازاونوقت شروع شدهرچنددشمن زیادداشتیم اماتاالان کنارهمیم اگه خدابخوادمیخوایم ازدواج کنیم برامون دعاکنید
ممنون
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.