دلنوشته پاییزی زینب ۱۹ ساله از کرج کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
دلنوشته پاییزی زینب ۱۹ ساله از کرج
هیچوقت بهش خیانت نکردم و چهارسال ازعمرمو بپاش گذاشتم
رفت و در حقم نامردی کرد
با توام مصطفی تویی که بخاطرت خیلی چیزاروتحمل کردم الانم رفتی ۶ماهه ولی نتونستم فراموشت کنم
چهارسال پیش بودسررام اومد۱۴دی چه لحظه ای بود.
همون اول باورش کردم چون حرفاش بدلم نشستوبهش اطمینان کردم.دانشگاه میرفت.بخاطرهمین ازم خواست منتظرش باشم.خداگواهه که کوچکترین خطایی نکردم هروزمیگذشت هردومون بهم خیلی وابسته شدیم شدیدطوری بودکه نمیتونستم لحظه ای ازش دور بمونم
خلاصه بگم عشقمون عجیب خاص بود انگار دنیاماروبراهم ساخته بود.بدون اجازش کاری نمیکردم اونطورکه میخواست میگشتم میپوشیدم رفتارمیکردم.
وقتی فکرشومیکنم میبینم بخاطرش چه کردم.بخدا خیلی توحق عشقمون پاک بودم خودشم میدونست.همه جورم امتحانم کرده بود.تااینکه گفت مادرم میخوادببینتت منم قبول کردم اوردش بیرون دیدیم همو.
مادرش مثل همه مادرای دیگه ماه بود.خیالم راحترشد.
تااینکه فوق دیپلمشوگرفت خوشحال ازاینکه درسش تموم شده وبهم میرسیم لحظه شماری میکردم که بهم بگه.ولی یه روزگفت بایدلیسانسموبگیرم نمیتونم فعلا بیام براخواستگاری.دنیاروسرم خراب شد.ولی چون دوسش داشتمو بهش ایمان داشتم قبول کردم.
خیلی باهم سختی کشیدیم.طوری بود که همه خانواده منو خودش فهمیده بودن.
فقط دعامیکردم بهم برسیم بریم سرخونه زندگی که هردومون ارزوداشتیم.
خدایی هست هیچوقت بهم خیانت نکردهیچوقت بهش شک نکردم چون پاک پاک بود.نمیتونم دوس داشتنورابطمونوبراتون وصف کنم اخه یه عشق قویوخدایی بود.گذشتوترم اخرشداره همین سالی که گذشت یعنی ۶ماه پیش همه چیزخوب بودتارفتم خونه دوستم البته بااجازه خودش.اخه بدون اجازش نه کاری میکردم نه جایی مرفتم نه چیزی که به دلش نبودومیپوشیدم.
میدونست خودشون کجاست.رفتم بازن داداشم.سرگرم حرف بودیم که ساعت ازدستم رفت.
اخه گفته بودزودبری خونه.
زمستونم بودهوازودتاریک میشد.بهش اس دادم که من خونم ازترس اینکه باهام دعوانکنه.اخه روم خیلی حساس بود.هرچندمیدونست که من چقدرتوعشقمون پاک بودم ولی بهم گیرمیدادتورفتوامدم.تونگواون فکروخیال به سرش میزنه میره ازقبل سرکوچمون وایمیسه.میبینه من نمیام خونه.میمونه همون جا.منم ازترسم که نکنه دعوام کنه دروغ گفتم که خونم.باعجله اومدیم خونه.دیدم سرکوچه وایساده دیدم اومد سمتم خدامیدونه ازخودش مرگموخواستم که الان مصطفی چی فکرمیکنه درموردم.
اومدهرچی حرف تودنیابودبهم زدبدون اینکه اجازه بده توضبح بدم رفت.هرچی التماسش کردم که گوش بده واینساد.دیگه باهم قهرکردجوابمونمیداد.حتی گفتم بریم درخونه دوستم که بگه اونجابودم ازترسم که دیرشدراست نگفتم ولی قبول نکردکه نکرد.
روزگارم مثل سگ سپری میشد.نمیدونم چی شدمن مثل گل پاک بودم اونم میدونست ولی اینوکردبهانش که دیگه نمیخوامت.خیلی سخت بود برام الانم یادحرفاش میفتم روانی میشم.اونی که به قول خودش من نفسش بودم زندگیش بودم بخوادبراحتی همه چیزوخراب کنه.من نتونستم باورکنم.بهش زنگ میزدم ولی خیلی بدباهم حرف میزدگذشت تااینکه به مامانم گفتم من گریه میکردمومامامنمم گریه میکرد.خیلی باهام حرف میزدمامانم ولی دلم آروم نمیشد.قصه بدبختی وبدبیاریام زیادن اینکه چی کشیدم…دوماهی ازاین جریان نگذشت که مامانم که تمام امیدم بودجلوجشام ایست قلبی گردونه بهشت رفت.من موندمویه دنیاتاریکی.خیلی سختم بودوهست.دخترعموم بهش گفت.بهم زنگ زد.خیلی ناراحت شدتاسه شب جمعه هواموداشت سفارشموبه همه میکردتادیدم خبری ازش نشد.زنگ زده بودبه دخترعموم که بگوبهش بیخیال من بشه.نمیتونم بگم چی بهم گذشت چی شد.چون الانم هنوزبعد۶ماه توشوکم.که چرااینجورشدواقعا چرا.حداقل صبرمیکردازلحاظ روحی بهترشم بعدبره…زندگی برام بعدمامانم جهنم جهنم شد.خداسرهیچ کس نیاره.شدم بدبخترین آدم دنیا.فقط من توخونه بودم با بابام.هیچ وقت حالمودرک نکرد.تااینکه بابام بعد۴ماه طاقت نیوردواونم رفت پیش مامانم.اونم ازدست دادم.توعرض۶ماه پدرومادرم به بهشت رفتن.من موندمودوتاقبرساکت که همش مریم پیششون حرف میزنم گریه میکنم ولی جوابی نمیشنوم.اونم نامردترین آدم دنیابودکه بااینکه میدونست چقدرتنهام حالی ازم نپرسید.الان دارم فقط به عشق رسیدن به مامانوبابام تحمل میکنم بمیرم برسم بهشون.دعاکنیدبمیرم برسم به اونا.اخه زندگی نمیخوام بعداونابه چه عشقوامیدی.هیچ وقت حلالش نمیکنم.مصطفی بااینکه هنوزدوست دارم ولی زینبت نمیبخشتت.تواون دنیاجلوتومیگیرم وتقاص تمام قصه هامومخصوصا اشک مامانموازت میگیرم.مصطفی توارزومامانموبه گوربردی.مامانمونگران من کردی زیرخلوارهاخاک.مصطفی زینبت همون کسی که میگفتی نباشی مردم توزنده زنده خاکش کردی.دیداربه جهنم اخه خدابرام کاری نکرد.توروگرفت مامانموبابامم گرفت.خداکنه خدا فقط این سرنوشتوبرامن زده باشه کسی نبینه که سخته..
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.