دلنوشته غمگین رضا ۲۵ ساله از نیشابور کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸
دلنوشته غمگین رضا ۲۵ ساله از نیشابور
۱۳۸۷/۶/۲۹ با دختر همسایمون به اسم فتانه آشنا شدم ک دو سال از خودم کوچکتر بود
پدرش رشتی و مادرش تهرانی بود و خودشان در همسایگی ما در مشهد بودند…
از آشناییمون خیلی نگذشته بود که علاقه فراوانی به وی پیدا کردم و حقیقتا عاشقانه میخواستمش…
درسهای جفتمون افت کرد تا جایی که پدرش متوجه شد و او را به رشت برد تا از هم دور شویم دوروز گذشت و دلگیری که در کوچمان حکم فرما بود من را مجبور کرد که برم رشت تا عشقم را ببینم…
رفتم و عشقم را در حد چند دقیقه از پشت پنجره دیدم و ب ناچار بازگشتم…
چند مرحله خواستگاری هم خانواده ام رفتند و پدرش مخالفت کرد…
تا اینکه خبر ازدواجش را با یکی از آشناهای پدرش که در منطقه ما سکونت داشت را شنیدم…
روزی زنگ زد و گفت ازدواج اولم دست پدرمه بزودی طلاق میگیرم تا با هم ازدواج کنیم نمیدونم چی شد که گفتم بخت، بخت اول و گفتم خوشبخت بشی…
و از اون شب از ناراحتی بسیار لبم با دود مواد مخدر آشنا شد…
بسیار ناراحتی ها کشیدم و گریه ها کردم تا برای رها شدن از غم هایم و فرار کردن ازون حالت رفتم سربازی و زمانی که برگشتم پاک بودم و تا حدی هم فراموش کرده بودم ولی همیشه یادش باهام بود تا زمانی که دوباره دیدمش و با خبر شدم دارن جدا میشن ک اون موقع من ازدواج کرده بودم و هرچه اسرار کردم بیا ازدواج کنیم قبول نکرد….
هنوزم در غمش میسوزم اگه قبول کنه هنوزم با دل و جون باهاش ازدواج میکنم و از نظر مالی هم مشکلی ندارم ولی هنوز بعد از ۸ سال هرکسی رو میبینم که شبیه فتانه منه دست و پام سرد میشه…
امیدوارم این نوشته بدستت برسه….دست فتانه یا فاطمه یا زهرا یا الهام.فتانه بیا…..
آهنگ مورد نیاز خود را درخواست کنید.